آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

پند 1

 سلام دوستان ،تا بحال شده وجدان درد بگیرید؟ انشاالله که مثل ما نگرفته باشید. پسرم ،دوردونه مادر برایت نقل خواهم کرداز بزرگان،از آنها که اگر یک خط می نویسند ارزش یک کتاب را دارد،از هر آنچه به نظرم خواندنش برایت ارزشمند تر  از نخواندنت هست خواهم گفت .هر جا که بخوانم برایت می نویسم تا روزی  خودت بخوانی و مثل مادر لذت ببری.انشاالله به حق صاحب قرآن،هیچوقت شرمنده خدایت نشوی. این برگی جدید در دفتر خاطراتمان هست ،تا اگر روز و روزگاری نصیحتهای زیبا به زبانمان نیامد،نوشته های زیبای دیگران همراهمان باشد. صفحه 1 : قرآن کتابی است که نام بیش از 70 سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از 30 سوره اش از پدیده ...
30 آبان 1392

طاهای 16 ماهه ما

دلبندم ،ماه آسمانم،خورشید وجودم،بهانه نفسهایم،ای که با وجود تو  و خوشی توست که شادانم و ای مخلوقی که عظمت قدرت خالق را در تو می بینم و ای نازنینی که به ناز نگاهت گرفتارم و با لبخند لبانت حلاکم،دنیای من،طاهای من 16 ماه از عمر شیرینت می گذرد و چه شیرین بود تلخی بی قراریها و بی خوابیهایت وچه زیبا بود روزهای با تو بودن. 16 ماه است که به عمق عشق پی برده ام و علت کار مجنون را در یافته ام.کوه که سهل است حاضرم قلبم را ،دارو ندارم را سرمایه وجودت کنم.تو تو تو ،تو ...... در بیان احساسم عاجزم ودر میزان علاقه ام ناتوان.اما می دانم و تو نیز به خوبی می دانی که بزرگترین هدیه خداوندی برایمان و باز خدایا شکرت. این عکس در فروشگاه ل...
28 آبان 1392

بازی:شادی:7

مدتها قبلتر این بازی رو انجام دادیم.اما الان واست جذاب تر شده. خوب هر چی باشه بزرگتر شدی و ناقلاتر. روزنامه دیواری مواد لازم:  یک عدد مقواویاکاغذ بزرگ (لااقل بزرگتر ازa4 ) + یک مجله با کلی عکس + چسب + قیجی +یک قند عسل و مامان طرز تهیه : خیلی راحت و آسوده شکلها را از صورت نی نی گرفته تا مامان و باباها و انواع حیوانات خلاصه هر چیزی که واسه نی نی هاتون جالبه و خودشون نشونتون می دن برش می زنیم (البته اگر چندتایی به زحمت قند عسلتون پاره شد ناراحت نباشید به هر حال هدف لذت بردن کوچولوهای ماست حالا چه با عکس سالم وچه عکس پاره) بهر حال با کمک قند عسلمون می چسبونیم روی مقوا...  می تونیم از تصاویر ،لبخند و نارا...
19 آبان 1392

بازی با همبازی

نمیدونم چرا باز این اینترنت ما نفتی شد؟!خدا می دونه چند بار این پست رو نوشتم و بابت قطع اینترنت چند بار مثل اسپند رو آتیش از عصبانیت بالا و پایین پریدم و حال با چه امیدی باز می نویسم؟؟؟؟ خدا رو شکر که از بازی فردی خارج شدی وبه سمت بازی دسته جمعی رو آوردی.البته که مختص سنت بوده تنها تنها بازی کردن وصد البته که دیگه واسه خودت مردی شدی ناز دونه ،دوردونه. با شرمندگی فراوان که سه هفته ای بیشتر از عمر این عکس می گذرد...    چقدر لذت بخش بود دیدار این دو نازنین.ای کاش همیشه عمر، کودک می ماندیم و هیچ وقت پی به تفاوت دختر یا پسر بودنمان نمی بردیم.همه با هم یکی بودیم و هم بازی.فعلا لذت ببرید از بازیه با هم . بعد از بغل گرفتن و ...
19 آبان 1392

ابتکار نقاشی

قصه ما از اونجایی شروع می شه که ..... طبق برنامه هفتگی دوشنبه ها یکی از روزهای حموم ماست.البته حموم  که چه ارز کنم،:: ابتدا به فرمان پادشاه نقاش ما: داَاااخت یعنی  می خواهیم نقاشی بکشیم،بعد با فراق خاطر و اشاره به سمت وان ::ایندا ایندا یعنی وان علیا حضرت باید آماده شود برای مرحله آب بازی و بعد ::ماما ماما با انگشت اشاره به سمت شلنگ اختصاصی عالی جناب یعنی بده بیاد اون شلنگ ما را.ومادر فرمان بردار سر شلنگ توالت فرنگی بی نوا را به هر زور و فشاریست درون شلنگ عزیز تر از جان سرورمان می کنیم و آب را میزان کرده ،ولرم؛به دست  ایشان میدهیم و هر از گاهی ولرم بودن آن را چک می کنیم،امان از لحظه ای که کمی این آب...
14 آبان 1392

اولین ایستادنها

عاشق و فدا و هلاک این ذوق و اشتیاق بعد از ایستادنتم ،ای زیباترین هدیه خداوند زیبا. هر وقت رو پاهات می ایستی،کلی خودت رو تشویق می کنی و همونطور سر پا،سر سری میکنی و تکونای دلبری میدی اون قد و بالای رعنات رو. هزار ماشاالله. ...
14 آبان 1392

واکسن آنفولانزا 2

امروز واسه واکسن خودمون رفتیم درمانگاه.به اقای رزاقی مشکلی که واسه شما پیش امده بود رو بازگو کردم.ایشون گفتن شما به واکسن حساسیت نشون دادی.و مرحله دوم رو نباید تزریق کنی.و فرمودن که می تونست خیلی خطرناک تر از این هم بشه.اگر ذزه ای بیشتر تزریق میشد ممکن بود خیلی خیلی خطرناک بشه.به نقل از ایشون نباید از انار بعذ از واکسن میل می کردیم.کلا فرمودن در تمام واکسن ها تا چند روز نخورید.که این مادر از دنیا بی خبرت هر چقدر توانستم آب انار گرفتم تا نوش جان کنید.باید شربت دیفن هیدرامین داده میشد،که علارقم پرسش مامان از ایشون،چیزی به مادر نگفتن.پنجشنبه و جمعه هم که همه خاموش بودند و غیر دسترس.البنه صحت مطالب فوق رو بعد از مشورت با پزشک متخصص پسرکم تو ا...
12 آبان 1392

خنده رضایت

ببین چقدر شیرین واسه مامان می خندی.دل آدم آب می شه واسه اون خنده هات.منو می کشی با اون نگاهه سراسر عشقت.چی تو دنیا قشنگتر از لبخند تو می تونه باشه،گل پسرم.قند عسلم؟؟ امیدوارم با دیدن عکسها نیت خندهها کاملا مشخص شده باشن.این همه خندههای صدا دار و زیبا،واسه این بودن که پیشگیری کنن از نه نه نه! مامان.و نتیجه هم داد. بله ،قابل ذکره که این خنده ها به تقلید از بابا جون هست. یه روز بابا جون هی الکی خندیدن و خندیدن.اونم واسه نازدونه ما.شما هم طولی نکشید که یاد گرفتی واز اون روز الکی با صدای بلند می خندی و باعث خنده همه ماها می شی.از بس که با مزه می خندی . با شادی تو شادم.با غمت ،بی قرار.با لبخندتوست که دگر آرزویی ندار...
12 آبان 1392

آشپز کوچولو

همیشه مخالف این بودم که بچه بره رو کابینت بشینه،چون بعدها بزرگتر شد این رفتار نادرست ،عادتش می شه.بهر حال از قدیم گفتن : هر چی بدت بیاد سرت می یاد. چه کنم اینم بازی روزگاره.تا بحال شاهزاده مامانی هیچوقت رو کابینت ننشسته بودی ،تا اینکه مامن دچار کمر دردهای مضمن شدم و هر از گاهی که بهانه بغل مامان رو می گرفتی ،چاره ای جز نشوندن  در کنار خودم در هین آشپزی ندیدم. سعی کردم  شرایطی رو واست فراهم کنم تا بازی هدفندی بر روی کابینت داشته باشی.بازی با نمک :با قاشق نمک رو ور می داری میریزیم تو لیوان.بعد لیوان رو خالی می کنیم تو ظرف نمک.   بعضی وقتا هم مثل امروز با هم عصرونه پنکک با مغز گردو و...
12 آبان 1392

واکسن آنفولانزا

با کلی زحمت و سفارش و پیگیری و پارتی بازی ،خلاصه به لطف خدا و دایی افلاطون واکسن آنفولانزا ،این در نایاب رو از رامسر به سفارش دایی تهیه کردیم و از دکتر شما دستور تزریق رو گرفتیم و خوشحال از تهیه واکسن بودیم،که ..... بیشتر از یک دقیقه گریه نکردی و مثل همیشه مردونه برخورد کردی.آفرین پسرم....... فردای واکسن دیدم تمام دست و پای شما دونه دونه زده.از ریز گرفته تا درشت.نگران از این دونه ها.پنجشنبه بود و دسترسی به دکتر غیر ممکن.خیلی نگران دونه هات بودیم.جمعه این دونه ها آنقدر روی زانوت زیاد شده بود که توان چهار دست و پا رفتن نداشتی.خونه مامان جون بودیم و همه سعی کردیم تا می تونیم شما رو بغل بگیریم ، بیرون از منزل بچرخونیم و هر کاری کنی...
12 آبان 1392